♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یک - تخلیه کردن مثانه :تخلیه کردن مثانه باعث بهتر خوابیدن شما میشود اگر مثانه را قبل از خواب تخلیه نکنید باعث میشود سحر گاه بلند شوید و این یک نوع بد خوابی است دو - مسواک زدن:مسواک زدن قبل از خواب باعث میشود فرشتگان به پیش شما بیایند امام صادق (ع)میفرماید مردم اگر بدانند مسواک چه فوایدی دارد به هر جا که میروند در کنار خود مسواک داشتند سه - وضو:اگر قبل از خواب وضو بگیرید باعث میشود خواب های خوش ببینید چهار - ذکر و قرآن خواندن:اگر شما بد خواب هستید بهتر است قبل خواب کمی قرآن یا آیت الکرسی بخوانید در عرض چند دقیقه خوابتان میبرد
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * بود شیخی زیرک اما گوزو هی میخندید به هرچیز گوهو بود ستار کاکولیه سیاه زیرک اما راستگو. بود یاسی دختر نانازی باادب بود و کمی دروغگو بود حبه حامیه ستارو هی میگوزید در هر جا آن ریقو بود سلین دختر بد و عنو هی میرید رو سر شیخکو آه از تونی که ندانم کیست ولی گویند رفته و دگر نیسن😔 * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * دوستان ناراحت نشین واقعا قصد بدی نداشتم
. به خاطر خودت می گویم تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی به خاطر خودت می گویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد به خاطر خودت می گویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری به خاطر خودت می گویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود به خاطر خودت می گویم ورزش کن کتاب بخوان بنویس موسیقی گوش کن برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی به خاطر خودت می گویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست به خاطر خودت می.گویم خودت را ببخش.. که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری حق دوباره شروع کردن را به خاطر خودت می گویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
بخشی از وصیتنامه شهید هادی قربانی مقدم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ الحمدلله رب العالمین سپاس پروردگار بزرگ و مهربان را که به نور خویش مرا انشاء الله از ظلمت خودم نجات داد و هدایتم کرد. اگر به من یاد داد درس زندگی را و درس چگونه زیستن را و چگونه مردن را. به من یاد داد که شاکر باشم به من محبت را آموخت و آنگاه در قلبم محبت به اسلام و ائمه و انبیاء را قرار داد . ستایش خداوند عزیز و جل و جلاله را که انبیاء را برای هدایت نوع بشر خلق کرد و مبعوث نمود و برنامه هدایت بشر را به آنها داد. ستایش خداوند رحمان و رحیم را که انوار رحمتش و رحمانیتش به همه بندگان چه کافر و چه مومن می رسد و رحمیت او مخصوص مومنان است. ای خدای من چگونه ترا شکر کنم چگونه سپاس نعمت های بی کران تو را بجا آورم و چگونه بگویم بنده ات هستم و لیکن بندگی ترا بجا نیاورده ام و نخواهم توانست بجا آورم . فقط می گویم هر چه بگویم ترا نمی توانم وصف کنم و به قول قرآن « سبحان الله عما یصفون» زبان قاصر است و قلم شکسته و توان بجا نمانده اگر بگویم تو قادری آیا قادریت تو را به جا آورده ام. اگر بگویم تو عادلی آیا عدالت تو را بیان کرده ام؟ بخدا قسم هرگز! کلمات شرمگین هستند که صفات تو را بیان نمایند ولی چه کنیم که برای شناخت تو واژه هایی دیگر سراغ نداریم . هر جا می نگرم تو را می بینم, هر کس را مشاهده می کنم دیوانه توست و از تو می گوید و هر خانه سر می زنم تو را می جویند . هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو عاشقانت عاشقترین مردم و دیوانگانت دیوانه ترین مردم هستند. نه شب دارند و نه روز. آنقدر عاشقت هستند که جان می دهند در راهت و جانبازی می کنند برایت و از مال و فرزند و دنیا می گذرند . آنکس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند چشم به هر گوشه نظر می کند تو را می بیند به دریا, به کوه , به صحرا به دریا بنگرم دریا تووینم به صحرا بنگرم صحرا تو وینم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو وینم خدایا به من معرفت خودت را عنایت کن که عاشقت گردم و دیوانه ات شوم آنطور که هیچ کس را جز تو نبینم و سر بنهم در بیابان و دنیا را فقط به خاطر تو دوست بدارم و جهان را. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست انبیاء را از لطف و کرمت مبعوث کردی و بشر را به آنها هدایت فرمودی و زندگی را لذت بخش کردی . تو را سپاس و تو را حمد و ستایش باد ... *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هفتم | امین کریمی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هشتم | سیدرضا میرحسینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت نهم | شهید ستاری ◄
-----------------@*-- پسر، موقعی که آدم میمیرد این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعوری پیدا بشود و جنازه ی مرا توی رودخانه ای، جایی بیندازد. هر جا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها چالم نکنند روزهای یکشنبه می آیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند و از این جور کار های مسخره وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کتاب ناتور دشت اثر سلینجر
o*o*o*o*o*o*o*o اشتباهم اینجا بود هر جا رنجیدم خندیدم فکر کردن درد نداره محکم تر زدند o*o*o*o*o*o*o*o
o*o*o*o*o*o*o*o این زندگی بیمارستانی است که در آن هر بیماری اسیرِ آرزویِ عوض کردنِ تختهاست این یکی میخواهد روبهروی بخاری رنج بکشد و آن یکی گمان میبرد سلامتیاش را کنار پنجره بازمییابد همیشه بهنظرم میرسد هر جایی که نیستم همانجا احساس راحتی خواهم کرد، و این پرسش جابجاشدن همانی است که بیوقفه با جانم در میان مینهم o*o*o*o*o*o*o*o #بودلر_بنیامین
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی به خاطر خودت میگویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد به خاطر خودت میگویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری به خاطر خودت میگویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی، که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود به خاطر خودت میگویم ورزش کن ، کتاب بخوان ، بنویس ، موسیقی گوش کن ، برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی به خاطر خودت میگویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست، که یادت باشد زندگی شوخی به اشتباه جدی گرفته شده ماست به خاطر خودت میگویم خودت را ببخش، که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری، حق دوباره شروع کردن را به خاطر خودت میگویم ساعتی را در روز نیایش کن که نترسی که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی به خاطر خودت میگویم خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند که از آن عبور کند، که تو مالکیت بی قید و شرطت را بی قید و شرط واگذار نکنی به خاطر خودت میگویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی دكتر احمد حلت
ما دهه ی شصتی ها کلا بچگیمون..نوجوونی مون..جوونیمون و خلاصه زندگیمون تومنی پنج زار با همه فرق داشت حالا چطور ؟ میگم خدمتتون دوره ی ما دوره ی کمبود بود..هرچی رو حساب کنید ما کمبود داشتیم ^^^^^*^^^^^ دوره ی ما یه چیزی بود بهش میگفتن کوپن بعدها شد کالابرگ ولی همه بهش همون کوپن میگفتن کوپن یه تیکه کاغذ بود که جزو اوراق دولتی حساب میشد تا اوایل دهه ی هشتاد هم هنوز کاربرد داشت اصل این طرح بر میگشت به بعد انقلاب و کمبود کالاهای اساسی اقلامی مثل قند و شکر..روغن نباتی..چای..برنج..پنیر..و اینا کوپنی بود و گاهی توزیع میشد..مثلا کوپن شماره ی فلان برا دریافت روغنه و تا فلان تاریخ اعتبار داره حالا هر خانواده ای هم بسته به جمعیتش کوپن داشت ^^^^^*^^^^^ یه تجارتی هم کنارش صورت میگرفت که همون خرید و فروش کوپن بود و یه عده همیشه یه جاهای خاصی از شهر پاتوق میکردن و کارشون خرید و فروش کوپن بود که البته غیرقانونی هم مثلا بود وقتی هم که کوپن اعلام میشد مغازه هایی که توزیع کننده بودن جلوشون یه صفی تشکیل میشد که لااله الا الله میخواست چندین ساعت تو صف بودی تا نوبتت بشه ^^^^^*^^^^^ یه چیزایی هم بود که کوپنی نبود اما خریدشون دردسرهای خاص خودشو داشت مثل شیر پاستوریزه اون جناب شیر هم مث حالا کم چرب و پرچرب و نیم چرب نبود فرادما و این چیزا هم معنا نداشت شیر کاکائو و شیر موز و اینا هم جزو نوشیدنیهای از ما بهترون بود و عمومیت نداشت هرچند به این هرتی هم پیدا نمیشد هر جایی ^^^^^*^^^^^ شیر فقط یه مدل بود شیشه ای اونم تا نزدیکای سال 1366 شیشه ش کوچیک و نیم لیتری بود بعدا شیشه ها یک لیتری و بزرگ شدن ^^^^^*^^^^^ اما خرید شیر هم یه داستانی برا خودش داشت اول که باید از قبل شیشه ی شیر رو میخریدی و همراه خودت میبردی مغازه و تحویل میدادی تا بهت یه شیشه ی پر از شیر بدن به هر نفر هم بیشتر دوتا شیشه شیر نمیدادن تا گیر همه مثلا بیاد پس بنابراین میشد کل اعضای یک خانواده و بعضا یک فامیل رو توی یک صف شیر زیارت کرد حالا بگذریم از اینکه اگه صاحب مغازه اونا رو میشناخت بهشون شیر نمیداد و جنگ جهانی صورت میگرفت ^^^^^*^^^^^ یه قانون نا نوشته هم بود که گاهی باید برا خرید دوتا شیشه شیر..یه خامه هم میخریدی تا بهت شیر بفروشن یه چیزی هم تا فراموش نکردم بگم درب شیشه ی شیر نه مث حالا درب پیچی بود و نه پلمپ داشت یه تیکه فویل آلومینیوم بود با آرم شرکت شیر بصورت گِرد که با کوچکترین ضربه و فشاری هم فرتی باز میشد تاریخ انقضای شیر هم فقط یک روز بود..نه بیشتر ^^^^^*^^^^^ با همه ی این اوصاف اون شیرها یه طعم خوبی داشتن خیلی خوشمزه بودن دلیلش شاید این بود که بعلت وجود رگه هایی از انصاف و مروت بین خلق الله هنوز به شیر آب نمیبستن..یا کم میبستن شایدم بعلت نداشتن تکنولوژی تولید کره یا هرچیزی همه ی چربی شیر رو نمیتونستن بگیرن و به این دلایل شیر هنوز طعم و کیفیت خوبی داشت ^^^^^*^^^^^ یادش بخیر *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم